احساس آب

(بلاگ آب)

احساس آب

(بلاگ آب)

آن که عاشق تر است خیسِ خیس شده

آب انبار (از استوره تا آیین)
هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده داستانهای فارسی، آب انبار را در سال 1391 نوشت. آب انبار شما را به زمانی که آب لوله کشی وجود ندارد می برد. آب انبار داستانی است از استوره تا آیین. و پیام هایش برای روزگار حاضر ما قابل اجر است. او، هنرمندی فعال و محبوب  فارسی زبان است که  با اثر  "آب انبار"، جامعه را نسبت به بحران فعلی آب هشیار کرده است.  

حاکم داستان از سختی حکومت کردن بر مردمان فقیر و شهر بی باران می گوید و دخترش جوانه،  هایکو زیر را می خواند: دو عاشق
زیر یک چتر
در باران
آن که عاشق تر است
خیسِ خیس شده
...
حاکم خوابِ باران دیده بود. پریشان بود و پریشان گفت، چنان که در کتابها خوانده بود و در نقش سنگ ها دیده بود:
"در کوهی بودم سرگردان، به دنبال شکار . آب نبود، آهوان بر لب چشمه ی خشک زانو زده بودند. آسمان ابر شد و غرید و باران بارید، مانند دم اسب از اسمان باران آمد. بالای کوه معبدی بود سنگی. سرم را بالا گرفتم ، اما هیچ بارانی بر چهره و لب هایم نمی بارید. ناگهان همه چیز خشک شد. خشک بود و بوته های خار به جای کوه خشک بودند. در سنگ های کوه جای پا بود پای بزرگ زنی ، فرو رفته در سنگ، در جای پا آب بود، آب باران. زلال و پاک ، خم می شدم. زانو می زدم و از جای پا آب می نوشیدم، لبم همچنان خشک بود، رفتن. بالا رفتم، همچنان تشنه بودم، تا به قله رسیدم. در معبد را گشودم، زنی بلند بالا، زیبا، در رخت نگهبان باستانی، ایستاده بود، میان معبد، نیزه ای بر دست داشت، از چشم هایش آب می جوشید، فواره می زد بر اندام او . گفتم :" که هستی، تو؟ " گفت : "نگهبان آب، نگهبان همه ی آبها. سال های سال." گفتم :" تشنه ام، مردمان تشنه اند. آب می خواهیم." .........حاکم خوابش را بر خوابگزار گفت. ار او خواست آن را تعبیر کند. خوابگزار، سر به زیر انداخت و جامی آب خواست . آب نوشید و گفت : -مردمان این سالها باران نخواهند دید، دیو خشکسالی، آناهیتا را ، نگهبان آب ها را، در بند کرده است.
*****
در انتظار باران بودند. آب سنگینِ و تلخ و لبشور چاه می خوردند و چشم بر آسمان داشتند.
رسم بود، قنات که خشک می شد برایش زن می گرفتند"
. کوثر توسط ریش سفیدان شهر برای قنات خواستگاری شده بود
او باعث آب دار شدن قنات می شد و همشهریان را خوش و خوشحال می کرد. ... زنها عروس را از پله های قنات پایین بردند. رخت هاش را در آوردند. او را با آب قنات، که چکه چکه و ذره ذره جمع کرده بودند، شستند. ... مهریه عروس دو تشت آب از آن قنا ت بود. "قناتِ داماد" از آن پس آب بیشتری می داد، باور بود و رسم آن شهر بود هر چند در قنات کار کردند و پایبند عروس و داماد نبودند.

زن قنات می بایست خود را هر هفته در آب قنات بشوید. وفاداری به شویش نشان دهد تا آبش خشک نشود ...






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد