برگرفته از کتاب علم الجمال و جمال در ادب فارسی، اثر زنده یاد سیمین دانشور
با بازنگری و تدوینِ مسعود جعفری
"عرفان و سیر آن در ایران، خاصه از قرن پنجم به بعد، ادبیات فارسی را از رموز، کنایات و استعارات بسیار مشحون کرد. شاعران هریک از صفات الاهی را در زلف، رخ، خال، خط، چشم، ابرو، لب، شمع، شاهد، و شراب مشاهده کردند و بدان مناسبت و برای اشاره بدان صفات الاهی زلف، رخ، خال، خط و غیره را بکار بردند." معشوق ساده و زیبا و طبیعی ادبیات فارسی با خیال پردازی شاعر فارسی زبان تحول و تغییریافته است.
در تشبیهاتی که بین اعضای بدن و زیبایی های طبیعی شده غالباً رعایت جمال در مشبه به شده است. جواهرات گرانبها، گل های زیبا، درختان سرسبز، و با طراوت، باغ و دشت، گلزار، و گلستان، ستارگان درخشان آسمان و مفاهیم عالی و عناصر درخشنده، و آنچه معجزات پنج پیغمبر را به یاد می آورد- معجزات پنج پیغمبر به رویش بر پدید احمد و داوود و عیسی، خضر و داماد شعیب (سعدی).
تناسب که بزرگترین اصل زیبایی است در تشبیهاتی که برای وصف اعضای بدن معشوقی که در ادبیات فارسی وصف شده مراعات شده است. اگر روی را به بهشت و فردوس نسبت کرده اند، لب و دهان را به کوثر و چشمه کوثر و قد را به طوبی تشبیه کرده و معشوق را حورالعین نامیده اند.
نگارنده وصف جمال اعضای بدنِ او در شکل تشبیهات و اوصاف _مربوط به آب_ را در این کتاب بقرار زیر دریافته است.
روی:
روی تشبیه شده است به آب :
رخ چو سیبی که دلپسند بود در میان گلاب و قند بود (نظامی، خسرو و شیرین)
ای صورت دیبای خطایی به نکویی وی قطرهء باران بهاری به نظافت (سعدی)
خط:
خط یعنی آنچه گرد لب معشوق بر می آید و نیز آنچه دنبالهء زلف محبوب و گرد عارض او است.
خط را سبز گویند چون روی به سبزی دارد مانند ریاحین بر گرد بلکه به قول شعرای پارسی چشمهء آب حیات است، می دمد.
بسی گل دیدهام اما ز رویش به وقت شرم صد چندان برآید
اگر اندیشهٔ یک روزهٔ او بگویم با تو صد دیوان برآید
بدو گفتم که ای گلچهره مگذار که از گلنار تو ریحان برآید
مرا گفتا که خوش باشد که سبزه ز گرد چشمهٔ حیوان برآید
خط سبزم به چستی سرخییی جست سزد گر از گل خندان برآید
خطم گر مینخواهی نیز مگری که بی شک سبزه از باران برآید
جهانسوزا ز پرده گر برآیی دمار از خلق سرگردان برآید
فرو شد روز من یک شب برم آی که تا کار من حیران برآید
مرا با شیر شد مهر تو در دل عجب نبود اگر با جان برآید
ز من جان خواستی و نیست دشوار بده یک بوسه تا آسان برآید
زهی زلفت گرفته گرد عالم ز بیم زلف مه پنهان برآید
چو زلف کافرت در کار آید بسا مؤمن که از ایمان برآید
دلم در چاه زندان فراق است ندانم تا کی از زندان برآید
ز یک موی سر زلفت رسن ساز که تا زین چاه بیپایان برآید
اگر عطار بویی یابد از تو دلش زین وادی هجران برآید
عطار، دیوان اشعار، غزلیات : گنجور
لب:
لب چشمه کوثر حوض کوثر، کوثر، چشمه نوش، آب زنذگانی، آب حیوان، چشمه آب حیوان،چشمه خضر و با صفتی همچون نوشین
رخانت خسروان را بنده کرده لبانت مردگان را زنده کرده
چکان از هر دو رخ اب جوانی روان از دو لب آب زندگانی (فخرالدین اسعد گرگانی)
عارضش باغی دهانش غنچه ای بل بهشتی در میانش کوثری
هرگز نشان ز چشمهء کوثر شنیده ای کو را نشانی از دهن بی نشان توست (سعدی)
دهان:
دهان چشمه کوثر، چشمه آب حیات
زنخ و زنخدان، گودی چانه تشبیه شده است به چاه، چاه بابل، چاه یوسف،چشمه حیوان و آب حیوان
این دل چه گنه کرده که زلفین تو او را در چاه زنخدان تو کرده است به زندان
از دو لب چون نوش دوای دل من کن یا چاره کن و برکشش از چاه زنخدان (رودکی)
به چاه آن زنخ بر چشمهء ماه که دل را آب از آن چشمه است و آن چاه (نظامی، خسرو و شیرین)
قد:
قد تشبیه شده است به سرو جویباری
بر و تن :
بر(پهلو و سینه) تشبیه شده است به آینه
تن تشبیه شده است به قطرهء ژاله و عاج، ماهی در آب، آب و با صفاتی مانند نورخیز، سیمین
تنش آب است و شیر و می رخانش همیدون انگبین است آن لبانش
نهفته در قصب ادام چون سیم چو اندر آب روشن ماهی شیم
من از پاکی چو قطره ژاله بودم به خوبی همچو برگ لاله بودم
ستون نقره و پیرایهء تاج سهی سرو بلورین گنبد عاج (فخرالدین اسعد گرگانی)
ساعد و ساق:
به آن ساعد که از بس رونق و آب چو سیمین تخته شد بر تخت سیماب
به سیمین ساق او گفتن نیارم که گر گویم به شب خفتن نیارم (نظامی، خسرو و شیرین)
منبع: دانشور، سیمین (1388) علم الجمال و جمال در ادب فارسی، نشر قطره ، تهران