دل خوش مشرب من صلحِ کل کرده است با عالم که آبِ صاف با هر شیشهای یکرنگ میگردد
به هر برگی درین گلزار پیوند دگر دارم شود گر غنچهای درهم دلِ من تنگ میگردد
از آن عاشق به آتشهای رنگارنگ میسوزد که هر ساعت به رنگی حسن پر نیرنگ می گردد
صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل: مرا از حرفهای قالبی دل تنگ میگردد.
مولانا:
به باور مولانا عشق مرزهای جدایی را ویران می سازد و نیروی متحد کننده
حقیقی است. مذهب عشق هیچ تفاونی میان هفتاد و دو ملت نمی شناسد و پرتو عشق-
مانند تابش آفتاب که از روزن بر همه ذرات رقصان می تابد - همه ذرات هستی
را اتحاد می بخشد.... این مفهوم یعنی سرچشمه وحدت بشری و تمثیل آن به
انکسار نور خورشید و طیفی متنوع که به طور طبیعی از پرتو آن ایجاد می گردد
به بیانی مشابه و گاهی با تمثیل های دیگر در سخن مولانا(مثنوی معنوی ص 34) به تکرار آمده است:
یک گهر بودیم هم چون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان آن فریق
برگرفته از:
بازرگان، محمد نوید 1388 "مولانا و جهان صلح یک رنگ" ، پژوهشنامه فرهنگ و
ادب، ویژه نامه بزرگداشت اندیشه های جهانی مولانا جلال ادین محمد بلخی،
شماره نهم، جلد دوم، سال پنجم و ششم، زمستان 1388 و بهار و تابستان 1389،
دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن، دانشکده زبان و ادب فارسی