ملکالشعرای بهار » مثنویات
ترجمه از یک قطعه فرانسه
جدا شد یکی چشمه از کوهسار به ره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت: کرم کرده راهی ده ای نیکبخت
جناب اجل کش گران بود سر زدش سیلی وگفت: دور ای پسر!
(گران سنگ تیره دل سخت سر زدش سیلی و گفت : دور ای پسر)
(نجنبیدم از سیل زورآزمای که ای تو که پیش تو جنبم ز جای)
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد به کندن دراستاد و ابرام کرد
بسی کند وکاوید وکوشش نمود کز آن سنگ خارا رهی برگشود
زکوشش به هر چیز خواهی رسید بههر چیز خواهی کماهی رسید
بروکارگر باش و امّیدوار که از یاس جز مرگ ناید بهبار
گرت پایداریست در کارها شود سهل پیش تو دشوارها