"من به هرچه نگاه میکنم، دنبال زیباییهای آن هستم. کمتر اتفاق میافتد بر زمین، پر پرندهای ببینم و نایستم و آن پر را عزیز ندارم یا از کنار جوی آبی بگذرم و از دیدن گلهای خودرو به وجد نیایم. من دو چیز را عاشقانه دوست دارم باران را و کودکان را. چون عاشقی که سر از پنجره بیرون میآورد و آمدن معشوق را انتظار میکشد در روزهای ابری، منتظر باریدن بارانم و بچهها را دوست دارم و لذت میبرم که شاهد رشدشان باشم."
بهار آمد و آمد دوباره موسم باران رسید مژده شیرین بامداد بهاری دوباره زمزمه جویبار و همهمه رود غروب و آمدن گله های رفته به صحرا دمید خرمن خرمن دوباره سنبل و سوسن وزید باد بهاری دوباره بر تن صحرا شکست شیشه اندوه و غم به دست طبیعت رسید وقت سحر از سفر دوباره پرستو نشسته منتظر قاصدک بنفشه غمگین ستاده سرو و صنوبر به سرفرازی و شادی کنار جفت به آسودگی نشسته کبوتر به مرغزار به هر سو چریده آهوی وحشی درخت بید به تن کرده رخت عید و ستاده چو نوعروس به صحن چمن درآمده گیلاس به رسم خانه تکانی، چنان که افتد و دانی نهاده سبزه و نقل و گل و گلاب و کلوچه تو ای نسیم سحرگه، تو ای ز بوی گل آگه بیا که با تو بیاید به دل امید شکفتن |
دوباره باد بهاران، دوباره بوی بهاران گذشت تلخی شبهای سرد و سخت زمستان دوباره غلغله قطره های غلتان غلتان فرار برّه شیطان، صدای هی هی چوپان شکفت دامن دامن دوباره لاله و ریحان دوید خون به تن بوته های خشک بیابان نشست غنچه شادی دوباره بر لب بستان به آشیانه خود زیر سقف کلبه دهقان مگر رسد خبری خوش بدو ز جانب یاران به پیشباز بهاران به صف کنار خیابان که شسته بال و پر خود در آب جاری باران به کوهسار به هر جا پریده کبک خرامان به باغ با تن شاداب و گیسوان پریشان به تن لباس شکوفه، به لب تبسم پنهان گرفته بانوی خانه غبار غم ز تن و جان کنار آینه و شمع و تنگ ماهی و قرآن درآ ز در که بخواند دوباره مرغ خوش الحان بمان که با تو بماند به سر هوای بهاران |