احساس آب

(بلاگ آب)

احساس آب

(بلاگ آب)

یادش به خیر، حوض پرآبی بود


 یاد مرتضی احمدی


...

شهر شهر فرنگه خوب تماشا کن سیادت داره از همه رنگه

شهر شهر فرنگه تودنیا هزار شهر قشنگه
شهرهارو ببین با گنبد ومنار با مردم موطلا با مردم چشم سیاه
که همه یه جوری می خندن وهمه آسون دل می بندن
وتوی همه شهرها هنوز گل در میاد
آسمون آبیه همه جا ولی
آسمون اون وقتا آبی تر بود
رو بوم ها همیشه کفتر بود
حیاطا باغ بودن
آدما سر دماغ بودن
بچه ها چاق بودن جوونا قلچماق بودن
حوض پر آبی بود مرد میرابی بود
شبا مهتابی بود روزا آفتابی بود
حالی بود حالی بود نونی بود آبی بود
چی بگم نون گندم مال مردم اگه بود نمی رفت از گلو پایین به خدا
اگرم مشکلی بود آجیل مشکل گشا حلش میکرد
بچه ها بازی می کردن تو کوچه
جم جمک برگ خزون حمومک مورچه داره
بازی مرد خدا کو کجاس مرد خدا
سلامی بود علیکی بود حال جواب سلامی بود
اگه سرخاب سفیداب رو لپ دخترها نبود
لپ دخترها مثل گل انار گل گلی بود
سفره ها اگه همه هفت رنگ نبود
همه آشپزخونه ها دود می کرد
خروس ها خروس بودن حال آواز داشتن
روغن ها روغن بودن گوشتی بود دنبه ای بود ای شب جمعه ای بود
برکت داشت پول ها پول  به جون بسته نبود
آدم از دست خودش خسته نبود
نونی بود پنیری بود پسته ای بود قصه ای بود   .....

پی نوشت
این متن از فیلم حسن کچل ساخته زنده یاد علی حاتمی سال 1349می باشد. منبع