احساس آب

(بلاگ آب)

احساس آب

(بلاگ آب)

#نگاهم_کن

#نگاهم_کن

مرا نگاه کن ،

من شبیه باران در آفتابِ بی‌نظیرِ یک بهاری که نیامده ،

ثانیه‌ای صدبار زمستان را احساس می‌کنم . 

چه کسی گفت زمستان آخرین فصلِ زندگی‌ست ؛

من هرلحظه نبودنت را ،

بارها زمستان می‌شوم .


مرا نگاه کن از نزدیک ،

از کمترین نفس که میانمان گذشت

از فاصله‌ی من با خورشید

از درددلِ هرشبم با ماه

از نردبانی که نبود به ماه برسانی‌ام سلام ،

از غمی که نشد از نگاهم برداری ، مرا نگاه کن عمیق .


نگاهم کن ببین ،

چشمان من بوی دستانِ دردگرفته‌ی ماهیگیرِ شهرمان را می‌دهد ،

ماهی‌ام اسیرِ تُنگِ دل به پروازی فکر می‌کند که تنها یک‌بار به دستِ صیادش اتفاق افتاده است .


مرا در آغوش بگیر که دغدغه‌های این تنِ آزرده ،

سالهای زیادی‌ست از چشمان من می‌بارد . 

اشک‌های من بوی دریا می‌دهند ،

بوی تندِ غم ، بوی قلبِ ماهی می‌دهند .

لهجه‌ی نگاهم را با بوسه‌ای درک کن ، که پنجره‌ی قلبم تنها یک‌بار تا همیشه‌ها باز می‌شود .


من با صدای بلند گریه می‌کنم ،

من با صدای بلند آرزو می‌کنم ،

من با صدای بلند تو را دوست دارم .

لحنِ غمگینِ این‌روزهایم را پای شکستگی‌های قلبی بگذار که دیگر حالش خوب نمی‌شود .


این‌بار هرچه منتظر شدم ،

جای زمستان را هیچ بهاری پر نکرد ،

هیچ شکوفه‌ای به تنگ آغوش درخت کوچه‌یمان ننشست ، باورم کن امسال هیچ پرنده‌ای از کوچ بازنگشت .


من دلم برای تمام این زندگی می‌سوزد ،

من دلم برای این احساس می‌سوزد .

اتفاقی که مرا به خاک نزدیک می‌کند لحظه‌ی خوشبختی‌‌ست که با عمقِ نگاهِ تو هم‌درد می‌شوم .


تبعیدم به تو ،

خوب‌ترین حالت احساسِ من است .

به جانت بسپار قلبم را ، که من حرفم را ،

با نگاهم می‌زنم .


زندگی مرا به دردِ زخمی فروبرده است که هرچه اشک می‌بارمش خوب نمی‌شود .

سخت است گذشتن از گذشته‌ای که ادامه‌اش دردِ امروزِ توست .

سخت است و این‌روزهای سخت ،

به این آسانی تمام نمی‌شود .


#مرجان_پورشریفی‌ 

#روزهای_سخت


marjanpoursharifi@