احساس آب

(بلاگ آب)

احساس آب

(بلاگ آب)

من دو چیز را عاشقانه دوست دارم باران را و کودکان را

"من به هرچه نگاه می‌کنم، دنبال زیبایی‌های آن هستم. کمتر اتفاق می‌افتد بر زمین، پر پرنده‌ای ببینم و نایستم و آن پر را عزیز ندارم یا از کنار جوی آبی بگذرم و از دیدن گل‌های خودرو به وجد نیایم. من دو چیز را عاشقانه دوست دارم باران را و کودکان را. چون عاشقی که سر از پنجره بیرون می‌آورد و آمدن معشوق را انتظار می‌کشد در روزهای ابری، منتظر باریدن بارانم و بچه‌ها را دوست دارم و لذت می‌برم که شاهد رشدشان باشم." 

غلامعلی حدادعادل



۲  

بهار آمد و آمد دوباره موسم باران

رسید مژده شیرین بامداد بهاری

دوباره زمزمه جویبار و همهمه رود

غروب و آمدن گله های رفته به صحرا

دمید خرمن خرمن دوباره سنبل و سوسن

وزید باد بهاری دوباره بر تن صحرا

شکست شیشه اندوه و غم به دست طبیعت

رسید وقت سحر از سفر دوباره پرستو

نشسته منتظر قاصدک بنفشه غمگین

ستاده سرو و صنوبر به سرفرازی و شادی

کنار جفت به آسودگی نشسته کبوتر

به مرغزار به هر سو چریده آهوی وحشی

درخت بید به تن کرده رخت عید و ستاده

چو نوعروس به صحن چمن درآمده گیلاس

به رسم خانه تکانی، چنان که افتد و دانی

نهاده سبزه و نقل و گل و گلاب و کلوچه

تو ای نسیم سحرگه، تو ای ز بوی گل آگه

بیا که با تو بیاید به دل امید شکفتن



دوباره باد بهاران، دوباره بوی بهاران

گذشت تلخی شبهای سرد و سخت زمستان

دوباره غلغله قطره های غلتان غلتان

فرار برّه شیطان، صدای هی هی چوپان

شکفت دامن دامن دوباره لاله و ریحان

دوید خون به تن بوته های خشک بیابان

نشست غنچه شادی دوباره بر لب بستان

به آشیانه خود زیر سقف کلبه دهقان

مگر رسد خبری خوش بدو ز جانب یاران

به پیشباز بهاران به صف کنار خیابان

که شسته بال و پر خود در آب جاری باران

به کوهسار به هر جا پریده کبک خرامان

به باغ با تن شاداب و گیسوان پریشان

به تن لباس شکوفه، به لب تبسم پنهان

گرفته بانوی خانه غبار غم ز تن و جان

کنار آینه و شمع و تنگ ماهی و قرآن

درآ ز در که بخواند دوباره مرغ خوش الحان

بمان که با تو بماند به سر هوای بهاران