احساس آب

احساس آب

(بلاگ آب)
احساس آب

احساس آب

(بلاگ آب)

با کاروان باران



بابک دولتی 


, باران

صدای خلوتِ زهدان مادر است

در تو

جنینِ یخ زده بیدار میشود

(بابک دولتی)



باران گرفته است،هوا تار میشود

یکباره فکرهایِ تو بسیار میشود


باران حکایتی ست که سرریز گشته است

ذهن ام به بندِ قصه گرفتار میشود


در دستمالِ ابر چه اشکی نهفته است!

بغضِ فرشته هاست، تلنبار میشود


باران دوباره زیر-صدایِ دقیقه هاست

با او مسیرِ فاجعه هموار میشود


باران هجومِ خاطره هایی نگفتنی ست

طوری که سقف بر سرت آوار میشود


باران صدای خلوتِ زهدانِ مادر است

در تو جنینِ یخ زده بیدار میشود


باران منم در آینه ی روزمرگی

باران تویی که این همه تکرار میشود


▪️ بابڪ دولتے ▪️

۲۷آبانماه۱۳۹۴


https://telegram.me/babakdowlati


سلام خواهر باران! نگو که شالی نیست

هنوز وقت زیاد است، خشکسالی نیست


مباد لحظه ی بی درد زندگانی مان

سکوت و حوصله از روی بی خیالی نیست


و برف هم که بیاید تو لاله ای و شهید

بدان که قول خداوند احتمالی نیست


نبینمت که زمین گیرِِ لحظه ها شده ای

که در مرام  من و تو شکسته بالی نیست


از انتظار مگو؛ من کویری ام ،تو چرا؟!

مگر هنوز دو چشمان تو شمالی نیست


قبول می کنی احوال ِ کلبه ات سبز است

هزار شُکر که اینگونه خشک و خالی نیست


هوای وحشی دریا برای من بفرست

که گاه جرعه ای از آن در این حوالی نیست


بگو که هستی  خورشید یخ نبسته،بگو!

که هیچ امید ِ سرودن به این اهالی نیست


بابک دولتی

از کتاب :سلام خواهر باران

نشر تکا


https://telegram.me/babakdowlati


باران  گرفت ، عقربه ها تند و تیز شد

باران گرفت ، چترِ قدیمی عزیز شد


باران گرفت ، مردِ مرتب شلخته شد

باران گرفت ، خانمِ خانه کنیز شد


دنیا که گاه مثلِ خیابان ساکتی ست

در پیش روی مردمِ بی درد، لیز شد


دستی برای دیدنِ دستی قرار داشت

باران گرفت ، دسته ی گل ریزریز شد


"باران که در لطافت طبع اش خلاف نیست"

آنگونه زد که شاعر مفلس مریض شد


باران لج اش گرفت از این شهرِ صورتک

با مرد های کاغذی اش در ستیز شد


ماسیده بود خونِ نگاهم به سینه اش

باران گرفت ، پنجره ی تو تمیز شد


 #بابک_دولتی    


https://telegram.me/babakdowlati




در جریان کار 

[Forwarded from ﺗﺎﺟﻴﮑﺴﺘﺎﻥ.ﻏﺰﻟﻬﺎﯼ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺍﻋﻈﻢ]